شام لذیذمان را
خورده بودیم، فوتبالمان را دیده بودیم و همهچیز خوب و خوش داشت تمام میشد که یکی
ازم پرسید تو روزنامهای مشغول هستم یا نه. گفتم هرازگاهی برای شرق مینویسم. گفت بقیهی
جاها چی؟ گفتم بقیه جاها خواستهاند با اسم مستعار بنویسم و من قبول نکردهام. گفت
ضررش به کسی جز خودت نمیرسد. گفتم ضرری برایم ندارد، هنوز دادگاهی برگزار نشده که
محکومم کند، تا بتوانم نمیگذارم بقیه پیشپیش این کار را بکنند. یکی دیگر گفت این
حرف که دادگاه برگزار نشده چرند است چون اینجا ایران است و همهچیز در عین بیقانونی
است، کسی نمیآید گوش کند ببیند تو چه میگویی. گفتم من حرفم را میزنم، روی حقم پافشاری
میکنم حتا اگر کسی گوش ندهد. شعاری به نظر میرسد نه؟ برای فرار از شعارزدگی افتادهایم
یک گوشه و داریم میگندیم. توی جمع دیشب چندنفری هم مثل من فکر میکردند که باعث میشد
کمتر دلچرکین شوم.
چند روز پیش حرفهای امین بزرگیان را میخواندم که درباره "چه باید کرد" راهکار داده بود. خلاصهاش
این بود که "دامنههای اندیشه و افقهای فکری را به جاهایی که برای پرداختن به
آن مجالی نبوده گسترش دهیم، دستهجمعی اندیشه کنیم." من راهکار بهتر و عملگرایانهتری
از راهکار تقریبن منفعلانهی او سراغ دارم. اینکه مدام حقوق انسانی و قانونیمان را
یادآوری کنیم. حقی را که دارد از ما دریغ میشود خودمان مطالبه کنیم. دستمان را برای
گرفتنش دراز کنیم چون اگر خودمان نخواهیمش کسی از آسمان برایمان نمیفرستد. منتظر معجزه
نباشیم. هرجا احساس کردیم حقی از ما دریغ میشود، اگر میشود، اگر میبینیم خطری تهدیدمان
نمیکند اعتراض کنیم(حساب آنها که با وجود تهدید و خطر اعتراض میکنند جدا). خواستن
حق شخصیمان که دارد از ما گرفته میشود کار زیادی است؟ حقی که اگر خودمان نخواهیمش جوری از
زندگیمان پاکش میکنند که انگار وجود ندارد و جایگزینش میشود ظلمی که تن دادن به
آن انگار وظیفهای است که بهدوش ماست. شما اگر گرفتار گشت ارشاد میشوی کاش دنبال
توجیه لباسهایی که پوشیدهای نباشی، کاش به جای خودت را توضیح دادن، از آنها بخواهی
که توضیح دهند. اگر کرایهی مسیر هرروزه را چهارصد تومان میدادی و راننده امروز از
تو هشتصد تومان میخواهد بپرسی چرا، نگویی چهارصد تومان مگر به کجا برمی خورد. اگر
بیدلیل دارند از محل کارت عذرت را میخواهند بایستی و سوال کنی، نگویی این کار نشد
یکی دیگه. اگر دارند به حریم خصوصیات تجاوز میکنند، تبعیض قائل میشوند بایستی و
توضیح بخواهی. اگر کسی گفت شرایط غیرعادی است جوری با تعجب نگاهش نکنی و نگویی مثل اینکه
هیچوقت در این کشور زندگی نکردهای. شاید چیزی تغییر نکند، شاید خسته شویم و همیشه
توان پیگیری حق خود را نداشته باشیم اما حداقلش باعث میشود قربانی بودن خود را به
عنوان حقیقتی مطلق به رسمیت نشناسیم، قربانی هستیم اما نخواهیم که در این نقش استحاله
شویم. نگذاریم ظلم کردن تبدیل به رفتاری عادی شود، همدیگر را دلسرد نکنیم که بیفایده
است، خودت را خسته می کنی، حرفت شنونده ندارد، کسی محلت نمیگذارد. خودمان عامل بازدارنده،
عامل فشار نباشیم. اگر حمایت نمیکنیم شماتت نکنیم.
راه مبارزه، تن
ندادن است، تقلا کردن برای زندگی انسانی است، اعتراض فعال است. توی این انفعال نیفتادن
که: همین است که هست و با اعتراض ما چیزی تغییر نخواهد کرد. مبارزه همراهی نکردن با
شرایط غیرعادی برای عادی جلوه دادنش است. مبارزه، هر روزه است.